
دیـده فرو بسته ام از خاکیان
تا نـگرم جلـوه افـلاکیـان
شاید از ایـن پرده ندایى دهند
یـک نفَسـم راه به جایى دهند
اى که بر این پرده خاطرفریب
دوخته اى دیده حسرت نصیب
آب بزن چشـم هوسنـاک را
بـا نظـر پاک ببین پـاک را
آن که دراین پرده گذریافته است
چون سَحر ازفیض نظریافته است
خوى سحر گیر و نظرپاک باش
رازگـشاینـده افـلاک بـاش