زنان و فمینیسم
|
سرویس اندیشه - مکتب زن سالاری افراطی (فمینیزم) که زنان را به دنبال کسب مجهولی میدواند، در غرب و به علل و دلائل غربی متولد شد و هنگام ظهور در اروپا و بویژه انگلستان با توجه به تاریخ و فرهنگ غربی، ظاهر موجهی داشت گرچه.... مظلومیت تاریخی زن در اروپا باعث تلاش متقابل در یکی دو سدة اخیر در غرب شد. کتاب «استیناف حقوق زن» اثر «ماری رولستون کرافت» (1792) آغازی در تکاپوهای زنانه است که متأسفانه ثمرات آن از آغاز تاکنون به بیراهه رفته است. |
زنان و فمینیسم |
سرویس اندیشه - مکتب زن سالاری افراطی (فمینیزم) که زنان را به دنبال کسب مجهولی میدواند، در غرب و به علل و دلائل غربی متولد شد و هنگام ظهور در اروپا و بویژه انگلستان با توجه به تاریخ و فرهنگ غربی، ظاهر موجهی داشت گرچه ساختار مذهب مسیح (ع) با همه تحریفات و پیرایهها، مردان و زنان را با تبعیض چندانی مواجه نساخت تا لازم باشد برای احقاق حقوق زن به مبارزه با مسیحیت برخیزند و حتی میتوان گفت مسیحیت، زنان را در اروپا محترمتر ساخت اما غرب با زنان، مشکلی دیرینه داشته است. در یونان باستان که تمدن آن هنوز زبانزد است و مبنای تمدن کنونی مغرب زمین دانسته میشود، «شهروندی» و مزایای آن شامل «رعایا» و «زنان» نمیشد. افلاطون، فیلسوف نامدار یونان با آنکه از برابری مردان و زنان حمایت میکرد و ورود زنان را در موقعیتها میپذیرفت، اما خداوند را سپاس گفت که مرد، آفریده شدهاست. در عقیده یهود، پسران در نمازهای خود چنین میسرودند: «خداوندا تو را شکر میگوییم که ما را کافر و زن نیافریدی.» ارسطو اندیشمند بزرگ و ماندگار نیز، متأثر از تعصبات معمول زمان خویش، گفته بود: «زن و بنده براساس طبیعت خود، محکوم به اسارت بوده و سزاوار شرکت در کارهای عمومی نیستند.» در آتن باستان، مهد دمکراسی، تنها 60% از شهروندان، حق رأی در انتخابات حکومتی داشتند زیرا زنان و بردگان را شهروند نمیدانستند. این دیدگاه تا همین قرن اخیر هم در اروپا حضور داشت و زنان از حق رأی محروم بودهاند. در دوران حاکمیت شرک زنانی که با بردهای ازدواج میکردند، محکوم به بردگی شده و حکم اعدام در موردشان جاری میشد. در عصر ایمان اروپا (قبل از رنسانس) با آنکه کلیسائیان نظری نسبتاً مشابه با گذشتگان نسبت به زن داشتند اما کلیسا اجمالاً زن را در قالب آیین پرستش مریم، گرامی داشته و از حق زن در تحصیل اموال موروث دفاع میکرد. تقویت بنیان خانواده از طریق مراسم باشکوه ازدواج و اعتلای آن از یک «قرارداد ساده» به «عقدی مقدس»، همچنین ناگسستنی کردن عقد ازدواج، خدماتی بود که مسیحیت برای زن اروپایی انجام داد و امنیت و منزلت زن را تا حدودی تأمین کرد. تا پیش از قرن دوازدهم بنابر شرایط کلیسایی که حکومت نیز آن را میپذیرفت، زنان اروپا از ستم جنسی مردان تقریباً رها شدند. بهطورکلی میتوان ارزشگذاری کلیسا و مسیحیت برای زنان مغرب را ارمغانی دید که نه پیش از آن داشتند، و نه در برهههایی که بهنام آنها جنجالآفرینیهای بسیار شد، چنان مزایایی را دارا شدند. پیشینة جنبش «حقوق زن» در غرب مظلومیت تاریخی زن در اروپا باعث تلاش متقابل در یکی دو سدة اخیر در غرب شد. کتاب «استیناف حقوق زن» اثر «ماری رولستون کرافت» (1792) آغازی در تکاپوهای زنانه است که متأسفانه ثمرات آن از آغاز تاکنون به بیراهه رفته است. میتوان رگههایی از تلاش در این زمینه را در سالهای پیش از تاریخ فوق نیز مشاهده کرد. بهعنوان نمونه ضمن محتوای نامه خانم «آبیگال آدامز» همسر «جان آدامز» - که در 1776 نگارش یافته - تلاش برای دستیابی به برابری قابل مشاهده است. از نامه فوق که هنگام برگزاری کنگره قارهای برای «جان آدامز» از عناصر مؤثر کنگره ارسال شده، آمده است: «دلم میخواهد در مجموعه قوانین جدیدی که به گمان من برای شما ضرورت دارد، «زنان» را به خاطر داشته و نسبت به آنها از پیشینیانتان، موافقتر و سخاوتمندتر باشید.» اما «جان آدامز» با ریشخند پاسخ میدهد: «فقط خندهام میگیرد.» از این پس افکار زنگرایانه، «فمینیسم» خوانده شد و معنایی سازمانی - حزبی بخود گرفت و بتدریج ابعاد آن توسعه یافته و هماکنون هر چند در میان زنان غرب، جاذبهای ندارد اما برای ملل شرقی بویژه روشنفکران مترجم آن، تقلید جذابی شده و متأسفانه در جهان اسلام نیز به همان صورت تقلیدی و کورکورانه در حاشیة افکار عمومی تعقیب میشود. بستر فمینیسم روشن است که زن محوری فمینیستی، یکی از توابع «اومانیسم» بود. «اصالت میل فرد» که موجب حاکمیت مطلق امیال فرد میشود، بینیازی از مبدأ و بیاعتمادی به معاد را جایگزین اندیشه و نگرش دینی میکند. در چنین تفکری، فرد مختار آنچه را از دایره خواستهای نفسانیش خارج باشد نمیپذیرد و با آن به معارضه برمیخیزد. «دین و شریعت»، از جمله چالشهایی است که در این بینش، فراروی «فرد» قرار خواهد گرفت. فرهنگ مزبور با عقل نیز چالش داشته و مرز عقل را هم در مینوردد زیرا در لیبرالیزم، همواره »عقل»، تابعی از شهوات و خواهشهای نفس اماره تعریف شده است. در اوج حاکمیت این اندیشه که قشرهای مردمان غرب درپی کسب منافع خود برآمدند، «زن» نیز پا به میدان نهاد ولی در کمال تعجب، خود را در میدانی یافت که همچون پیش از مسیحیت، از موقعیت «شهروندی» خارج شده و در کنار بردگان، ولگردان، گدایان و بیگانگان قرار گرفته است. این نه برداشتی عامیانه از نظریه جدید، بلکه همان اندیشة «سییس»، لیبرال مشهور قرن هفدهم بود که محرومیت گروههای فوق از «حق انتخاب» را مجاز اعلام میکرد. زنان اروپا ناظر بودند که چگونه شخصیتی چون «توماس اسمیت» اقتصاددان لیبرال، برای فقرأ و فرودستان و برای زنان بجز نفس کشیدن، حقی قائل نیست، همچنین بنا به جایگاه اجتماعی، زنان را حتی علاقمند به خیر و صلاح عمومی نمیداند. چنین ایدههائی تا قرن 16 و 17 اندیشه عملی و غالب در اروپای رنسانس بود. زن در اروپا در حیطه قانونی قرار داشت که مردان را مجاز میکرد زن خود را بدلخواه کتک بزنند و این ضرب و جرح، اقدامی روشنفکرانه در جهت حمایت از زن در قانون هم محسوب میشد.!! اروپا پس از انقلاب فرانسه نیز در بستر آزادی فردی، برای زنان جایگاهی در نظر گرفت که مردان آزادیخواه را مجاز میکرد تا با خشونت رومیان باستان با زنان رفتار کنند. ارتجاع حاصل در اندیشه نو، زنان را متوجه کرد که غوغای آزادی، حقوق بشر و برابری، تنها «مردان» را مشمول خود قرار داده است. زن در آن روزگار، با دقت و تأمل دریافت که حتی همة مردان جامعهاش نیز در گسترة آزادی فردی لیبرالی، جای ندارند بلکه تنها «مرد اشرافی»، موضوع نظریة «آزادی، اومانیزم و حقوق بشر» است. چنانکه «فورستر» در تبیین آزادی فردی و حریم خصوصی که از مشخصههای بارز اومانیستی است، حامی «اشراف» در برابر «بربریت» بود و بربریت، واژهای بود که گدایان و زنان را دربر میگرفت! زن غربی ناظر بود که تفکر جدید اومانیستی در مقام حاکمیت، چگونه چهره مینمایاند. بهگونهای که مدتها پس از رنسانس در قرن 17 در انگلستان مردان برای سرقت یک شیلینگ، پسران شانزده ساله برای سه لیره و شش پنس یا یک قلمتراش، و دختران برای دزدیدن یک دستمال، به دار آویخته میشدند. بارزترین ثمرة حاکمیت لیبرالها برای تودههای تحت ستم و آزادیخواه که زنان در آن جای داشتند، این بود که مفهوم و مصداق «فرد»، «برابری»، «حق» و «آزادی» از حیث نظری و نیز در عملکردها تبیین شد. در تشریح ساختار «آزادی در حریم خصوصی»، تنها مردهای اشرافی و سرمایهدار از حقوق بشر چون آزادی بیان و عقیده برخوردار شدند و در تصمیمگیریهای سیاسی، حق مشارکت یافتند. بُعد نفسانی و لجامگسیختگی «فرد»، در سایه آزادی فردی که به مرور زمان بهعنوان مبنا و محتوای واقعی آزادی لیبرالی شناخته شد نیز تنها گروه مذکور را مشمول خود قرار میداد. در یک نگرش عمیق و تحلیلی، اکثریت مردم دریافتند که در راهبردهای «آزادی فرد»، این مردان سرمایهدارند که موضوعیت دارند ولی این امر در پوشش «فرد» و آزادیهای بشری!! پنهان شده است. لیبرالیسم در گذر تاریخی، چنین اومانیزمی را در سطح تئوریک طرح نمود و از قرن هفدهم به بعد نیز اندیشه «فردگرایی ملکی»، تنها زندگی مرد اشرافی را متعلق به شخص او میداند. تعمدی که در کاربرد واژة «فرد» صورت گرفت، موجب شد تا جز تعدادی که خواهان برابری گروهها بودند، دیگران اصل «مالکیت اقتصادی» را دربارة زنان جایز ندانند زیرا زن را مصداق «فرد» و «بشر» نمیدانستند. اینک باید نموداری از ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی لیبرالیسم از زاویه حقوق «زن»، هر چند گذرا تصویر کرد و آنگاه با قیاسی منطقی و نگاهی تحلیلگرانه به کنکاش پرداخت که آیا در فرهنگ اسلامی جایگاهی برای تولید، بقا و رشد فمینیزم وجود دارد؟ در مکتب اومانیستی لیبرال، امتیاز «اصالت عقل» که بر بهرهمندی فرد از «عقل» و بکارگیری آن در جنبههای زندگی تکیه دارد، شامل زنان نمیشود و «زن» ذاتاً فاقد استعداد عقلی کافی شناخته میشود. در این بینش، فلاسفهای چون «هولباخ» و «کُندرسه» میپذیرفتند که به علت سطح آموزشی پایین زن از تکامل باز مانده اما برای این ضعف تدبیری نیندیشیدند. شأن زن در دیدگاه اندیشمندان اروپای لیبرال، تا 1900 میلادی، یعنی اوائل قرن بیستم چنین بود که وی را دارای حق اندکی میدانستند و الزامی نبود که مرد ناگزیر باشد طبق قانون به زن احترام بگذارد زیرا زنان تا این اواخر در غرب تقریباً افراد کامل، قلمداد نمیشدند. چنین دیدگاهی نسبت به زن، تنها به شاخه لیبرالی اومانیسم انحصار ندارد، بلکه سوسیالیزم، شاخه دیگر تفکر انسانمدارانه غربی نیز زنان را با دید بهتری نمینگریست. تبعیض و تضییع حقوق انسانی زنان در جنبش سوسیالیزم نیز بهگونهای ادامه یافت. در این نگرش هرچند، رفع تبعیض از زنان را خواستار میشدند و او را با مردان همتراز قلمداد کردند ولی از هر تلاشی که رعایت حقوق زن را به مرد بیاموزد و در مسئولیت خانه و تربیت نسل آینده وی را یاری کند، دریغ کردند. در سطح مشارکتهای سیاسی اروپا، زن تا اواخر قرن 18 علناً نادیده گرفته شده و دمکراتترین دیدگاهها نیز زنان را از داشتن حق رأی، محروم میداشت. بعبارت دیگر تا قرن 19 میلادی زنان اروپایی شاهد بودند که همچون یونان باستان، بطور کلی شهروند محسوب نشده و حقوق سیاسی زنان نادیده گرفته میشود. این ارتجاع روشنفکرانه پس از رنسانس تا اواخر قرن 19 و حتی در قرن 20 نیز در غرب طرفدارانی داشته است. در سال 1867 حتی اندیشمندانی چون «برایت» رادیکال هرچند با اصلاحیه «حق رأی زنان» موافق بودند، اما با آزادی زن اساساً مخالفت میکردند و هیچ نشان استقلال زن را نمیپذیرفتند. ملاحظه میشود که سرنوشت محتوم زن در اروپا به استثنای دورانی از عصر حاکمیت مسیحیت، همواره بردگی بوده است. در قلمرو اقتصادی نیز که اندیشه لیبرالی بخش وسیع خود را بدان معطوف داشت، دیدگاه سرمایهدارانه این تفکر، زن را در شرایطی بدتر از دو قلمروی دیگر - سیاست و فرهنگ - قرار داد. چنانکه گفتیم در لیبرالیزم و اومانیزم اروپا، «مرد اشرافی» تنها موضوع اصلی «آزادی فرد» بوده و در مرحله عمل نیز همین گروه مردان سرمایهدار، میدان اقتصاد را مورد تاختوتازهای سودجویانه خود کردند. اصل «سودگرایی» منحصراً مرد اشرافی را به قدرتی بلامنازع تبدیل کرد که به اکثریت مردم - بویژه زنان و فقرا - تنها بهعنوان «انگل و زواید» اجتماع مینگریست. اروپای لیبرال تا 1859، مالکیت زن را مطلقاً حتی بر اموال خویش نمیپذیرفت. زن پس از ازدواج، مجبور بود که اموال و مایملک خود را به شوهرش منتقل کند و این انتقال اجباری، شامل داراییهایی میشد که پس از ازدواج نیز به زن میرسید. برای آنکه نمودار موقعیت اقتصادی زن در دیدگاه اروپائیان ترسیم شود، ضروری است اشاره شود که در این دوران هرگاه پدری هنگام مرگ، دارای فرزند پسر نبود در موارد بسیاری املاکش را بنابر سنت وقف برای یکی از پسران فامیل میگذاشت و دختران را پس از پدر در انتظار محبت و دوستی این شخص رها میکرد. تنها در سال 1882 حدود 120 سال قبل بود که قانون، مالکیت زنان را فقط در مواردی و در برخی کشورهای غربی، به رسمیت شناخت و به زنان اجازه داد تا مالی را که احیاناً بهدست میآورند، برای خود نگه دارند. اما ببینیم همین قانون که به ظاهر کمکی در حق زنان بهحساب میآید، از دیدگاه مورخ مشهور و تمدنشناس برجستة آمریکایی - ویل دورانت - چه ماهیتی داشت؟! وی از دو زاویه به این قانون مینگرد، نخست زاویه معنوی که آن را یک قانون اخلاقی و مرتبط با مسیحیت میبیند. دیگری زاویه مادی که قانون مذکور، ابزار دست کارخانهداران بود تا با آن، زن از خانه جدا ساخته و به بردگی کارخانهها برده شود. پس از این سیر، باید نگاهی دوباره به نظریة خانم «آبیگال آدامز» افکند. او با نگاهی تحلیلگر در سال 1776 تبعیضهای اعمال شده در مورد اکثریت مردم را در اندیشه لیبرالی، عاملی میداند که در آینده، طغیانهایی از سوی قشرهای محروم را درپی خواهد داشت: «ادعاهای تازهای مطرح خواهد شد، زنان خواستار حق رأی خواهند شد، همه کسانی که یک پول سیاه هم ندارد، حق رأی مساوی در کلیه فعالیتهای حکومتی را مطالبه خواهند کرد.» شگفت است که مؤلفان کتاب «حقوق بشر» که این نوشته خطاب به یکی از آنان نگاشته شده، با چنین دیدگاه تبعیضآمیزی به تدوین «مبانی حقوق بشر» میپردازند. بنابر این سکة «حقوق بشر» دارای دو چهره است: چهرة اصلی و باطنی آن، اکیداً به «تبعیض» اعتقاد دارد و هرگونه انعطاف در این زمینه را ولو منطقی، رد میکند و چهرة تبلیغاتی و دروغین آن انسان را خداوند خوانده و برای سرنوشت او قانون مینویسد! قانون نوشته شده در 1948 دارای مبنا و محتوای لیبرالی بنیادین است که ژوررنالیستهای آمریکایی، آن را با رنگ و لعاب نوگرایانه، تزیین کردهاند. بنابراین در نیمه قرن بیستم و حدود پنجاه سال قبل، جنبشهای فمینیستی در غرب سرگرفت. در چنین شرایط غیرانسانی و متضاد با هر نوع انسانمحوری و «آزادی فرد» و مخالف عقلگرایی بود که فمینیسم متولد شد. نخستین گریههای این نوزاد در نوشتههای «ماری کرافت»، منعکس شده است. این اثر همزمان با کتاب «حقوق بشر» منتشر شده و از این روی تأمل در آن ضروری است. «حقوق بشر» در 1948 تدوین شده و هماکنون حامیان آمریکایی آن بدون توجه به نحوه عملکرد خویش، خود را تنها ناظران صالح بر اجرای آن در جهان میدانند. کتاب «استیناف حقوق زن»، علاوهبر اعتراض نسبت به وضع زن در اروپا، محتوای تبعیضآمیز «حقوق بشر» را نیز مورد تعرض قرار میدهد. از آنجا که در راهکارها و راهبردهای لیبرالی، «آزادی و مالکیت»، یکسان انگاشته میشد و هر دو متعلق به اشراف بود، این دو واژه نهتنها با اعتراض مواجه میشوند، بلکه استهزأ میشوند. همچنین درخواست حق شرکت زنان در انتخابات در مخالفت با «وجه مردانة» غالب در حقوق بشر، مطرح شد. ماده یک حقوق بشر که به آزادی افراد بشر تأکید دارد، هم در حیثیت و حقوق و هم در رفتار با یکدیگر، از کلمه «برادر» و «برادرانه» استفاده میکند و این امر در دیدگاه صرفاً مادی مغربیان جای بسی تأمل دارد. مطالبة دیگر کتاب «استیناف»، توجه به وضعیت رقتبار زنان اروپا است که با معضلاتی بزرگ چون اعتیاد به قمار، طالعبینی، خودآرایی و.... بهسر میبردند. روشن است که شاخصههای بیان شدة شخصیت زن در دورانی است که غوغای آزادیخواهی و برابری لیبرالی، آنان را از مزایای انسانی مسیحیت نیز محروم کرده بود. در دورههای بعد، برخی از مدافعان «فمینیسم» خواستههایی طرح میکنند که از یکسو، بیانگر وضعیت اسفبار زن غربی در دوران جدید است و از سوی دیگر میتوان در این خواستها هرچند ناخودآگاه، رگههایی از «ارزشها» و رفتارهای انسانی یافت. نویسنده کتاب «جنگ علیه زنان» که دارای اعتقاداتی افراطی و حتی غیرمنطقی در اروپا شمرده میشود، میگوید: «زنان میخواهند با آنها مثل یک انسان رفتار شود، تا حقوق و امتیازات آنان حفظ شود.» این خواسته درحالی طرح میشود که مادة ششم حقوق بشر بر برابری قانونی همه انسانها تکیه میکند! همو در جای دیگر میگوید: «زنان میخواهند توصیفی جز توصیف امروزی، از زن و مقام و طبیعت و تجربههای او بشود.» هرچند در توضیحات وی نکات ارزشی بندرت میتوان یافت ولی گروههایی از زنان غربی اینک خواهان حضور ارزشی خود هستند و نسبت به موقعیت و تصویر کنونی خود احساس حقارت و نفرت دارند. میتوان گرایش آنان را به مذهب و همچنین رویکرد به و خانواده و... را از نمونههای بارز خواست گروههای فوق دانست. در مقالهای از نیویورکتایمز به علل گرایش زنان تحت اسارت تمدن غرب به «اسلام» با عنوان «زنان در آغوش اسلام، امنیت مییابند»، آمده است: «بسیاری از کسانی که متقاعد شدند سوسیالیسم و کاپیتالیسم در جهت ترفیع موقعیت آنان - بعنوان انسان و زن - با شکست مواجه شده، به این امید گرویدهاند که اگر خود را بهعنوان متفکرین منتقد در چارچوب هویت ریشهای «اسلام» قرار دهند تمام اختیارات سیاسی لازم را بدست خواهند آورد.» همچنین آمده است: «اسلام، تغییرات پویا را تشویق میکند و مبارزه در اسلام بنفع حقوق زن، یک جریان قوی است. اگر زنان ثابت کنند که خداوند طرفدار آنهاست، حتی ضدزنترین مردها چنانچه با خدا باشند، در مقابلشان زانو خواهند زد و این چیزی است که در اسلام، بدست میآید.» گزارش رادیو دولتی انگلیس نیز تحت عنوان «دین اسلام، سریعترین رشد را در انگلستان داشته است.» گزارش داد: «براساس آمارگیری روزنامه «تایمز»، تعداد تازه مسلمانان انگلیس، رقمی در حدود 20هزار نفر است که اکثریت آنان را زنان تشکیل میدهند. در میان تازه مسلمانان آمریکایی نیز بیش از 80% زن دیده میشود. به گفته زنان انگلیسی تازه مسلمان، ارزشهای اسلامی عمیقاً آنان را جذب کرده است.» نمونههای فوق رویکرد زنان به مکتب اسلام است که بعد ارزشی - الهی اسلام را بازگو میکند. همچنین میتوان «بازگشت به خویشتنِ» زنان مغربزمین را در روی آوردن به محفل خانواده بازیافت. یک خانم روزنامهنگار آمریکایی از طرفداران حقوق زن که در بازیافت هویت واقعی در هالهای از ارزشهای طبیعی و غیر تحمیلی، کتابی منتشر کرده و شرح حال خویش را به رشته تحریر در آورده، مینویسد: «زنان آمریکایی با اشتغال در خارج از خانه و رقابت بیفایده با مردان، بزرگترین موهبت زندگی یعنی مادر شدن را از دست دادهاند.» او به زنان جوان توصیه میکند: «اگر میخواهید خانواده داشته و مادر باشید، به خود بپردازید.» در مورد تلاشهای که بهمنظور احقاق حق زنان انجام گرفت، باید گفت آنچه در این زمینه مشهود است گسترش سازمانهای فمینیستی در سراسر جهان است. این سازمانها هرچند به ظاهر توسط زنان اداره میشوند، ولی از ابتدأ همواره مردان زورمدار و زراندوز را پشت پرده سازمانهای فمینیستی میتوان دید. «ویل دورانت» آزادی زن را بهطور کلی در انقلاب صنعتی و رشد سرمایهداری و تأمین منافع کارخانهداران ریشهیابی میکند. از این تاریخ شعار آزادی زنان باب شد. «اصالت فرد» و گسترة آن، میادین سیاست و اقتصاد و انعکاس عملی آن در اخلاق، پیوند نهایی این اصل را با «اصالت سود» نشان داد. این امر بهطور اساسی بهعنوان مظهر نابودی تمدنهای بشری قلمداد شده است. در این فرایند، زنان به بردگی سرمایهداران فرا خوانده شدند. در پژوهشهای «ویل دورانت» در موج جدید آزادی زنان، مردان از مسؤلیتها شانه خالی کردند و زنان تن به بردگی نابودکننده داده یا طفیلی فاسدی گشتهاند. در بردگی نو، مسائلی چون بیبندوباری افراطی، انحرافات و ابتذالهای اخلاقی فوق تصور، سقط جنین و... غرقابهایی بود که زنان را بهکام خود کشید. بنابراین نظریات و خواستهای عنوان شده در فمینیسم هرچند به «زنسالاری» تعبیر شده و بر آن پا فشاری میشود اما در عمل بسود گروههای سودجوی قدرت طلب تمام شد تا هرچه بیشتر زن را به بیگاری و از خود بیگانگی بکشاند. این مهلکه از دیدگاه برخی واقعبینان آنگاه شگفتآور است که برخی زنان در این جنگ نابرابر با توهمی درگیر شدند که گوئی اینک به جایگاه واقعی خود و تساوی با مردان رسیدهاند. پیامدهای فمینیسم با نگاه به رفتارهای دو تن از مشهورترین اندیشمندان فمینیست میتوان «پیام» یا «پیامد» این تفکر را دریافت. «ماری ولستون کرافت» که بهعنوان اولین زن آزادیخواه برابریطلب در اروپا مطرح است، در استمرار آزادیخواهی فکری خویش دارای عملکردی است که محتوای نظریاتش را بطور بنیادین نمودار میکند. افکار او در تساویطلبی و بهرهمندی از حقوق برابر با مردان وی را به زندگانی مشترک بصورت نامشروع و غیرقانونی سوق میدهد. با گسسته شدن رشته این زندگی، ثمرة آن کودکی نامشروع بود بنابراین وی تصمیم به خودکشی میگیرد که توسط اطرافیان نجات مییابد. خواستهای سیاسی - اجتماعی او نیز بهسوی غریزه و تمتعات نامشروع سوق مییابد و از اعادة حقوق راستین و تضییع شدة «زن»، منحرف شده و اصل و فرع را جابجا مینماید. در زندگی مجدد او مردی - ویلیام گادوین - حضور یافت که وی نیز چون ماری، بنام آزادیخواهی، هرگونه نظارت و کنترل قانون را در ازدواج رد میکرد. بدین جهت، تازه هنگام تولد کودک این خانواده، آنها علیرغم میل خود تن به ازدواج دادند! مورد دیگر خانم «سیمون دوبوار» است که در -1980 1905 با «ژان پل سارتر»، فیلسوف و منتقد اجتماعی فرانسه تا آخرین روزهای عمر، زندگانی غیرقانونی و بدون ازدواج مشترک داشتند. این دو نفر از مدافعان سرسخت آزادی فردی زن و مرد بودند. این دو زن - ماری کرافت و سیمون دوبوار - در مقاطع مختلف تاریخ غرب، فرهنگ جدید پس از رنسانس را عملاً نشان دادهاند. هرچند در نگرشهای آنان، بهویژه «کرافت» با توجه به شرایط و موقعیت نابهنجار زن در تفکر لیبرالی، نکات بهحقی دیده میشود اما ظهور این اندیشه در کردارها تنها پیروی از نفس اماره را بهعنوان غایت، پدیدار کرده است. امروزه نیز سازمانهای فمینیستی در این مقوله چنان تاختوتاز میکنند که از مرزهای همجنسگرایی و خودارضایی و... عبور کردهاند. با کنکاشی پیرامون ریشههای نظری و عملکرد فمینیستها میتوان برداشت کرد که در فرهنگ «اومانیسم» نیز زنان بهنحو چشمگیری مورد خشونت و رفتارهای ظالمانه قرار گرفتند و لذا فمینیستها در تفکر جدید که پیوند بین انسان و خدا و دین را قطع کرده و انسان را بر خود حاکم نموده بود، خواهان بهرهمندی از سهم خود بودند. در جهان امروز همچنان، زن بردهای است که ستمی مضاعف را متحمل میشود منتهی او در دوره جدید گاه خود، عامل اجرای حکم بردگی خویش است. اگر در یونان باستان، زنان و بردگان سرنوشت مشترک داشتند و اگر در عصر به اصطلاح روشنفکری، شرایطی بود که پژوهشگران منصف و تیزبینان مورخ را وادار به تفکر و تعقل و چارهجویی مینمود، در عصر حاضر، این امکان تقریباً از بین رفته است. ویل دورانت، سدة اخیر را دوران جدید آزادیخواهی زن میداند. در این دوران، زن با ولع به حرکت تقلیدی از مردان پرداخته و جامعه نهایتاً با تبدیل زنان به مردهای ناقص روبرو است. فمینیسم جدید، از مرز زنگرایی و دفاع از حقوق زن فراتر رفته و به «سادیسم مبارزه با مرد» تبدیل شده است و در برخی موارد افراطی، امید به نابودی نسلها نیز مطرح میشود. این زنان ناآگاهانه، نهتنها در نحوه نگرش و اندیشه، بلکه در رفتار خود، تقلید از حرکات مردان را دنبال میکنند. انجام کارهای خلاف شأن چون پوشیدن لباس مردانه و... نمونههایی از تقلید کورکورانه زنان در عصر جدید است. «از رسواترین اشکال توسعه که جنبه بهرهبرداری دارد، تجارت جدیدی به نام بهرهبرداری جنسی یا جهانگردی جنسی است. این سیاحت بهعنوان یک استراتژی توسعه، توسط آژانسهای بینالمللی پیشنهاد شد. این صنعت، نخستین بار توسط بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و آژانسهای توسعه بینالمللی آمریکا برنامهریزی و حمایت شد.» نویسنده که دیدگاه افراطی دارد، اقرار میکند که با وجود همة تلاشهای سازمانهای زنگرا و حمایت از آنها، کمترین ثمرات در جوامع غربی از حیث عدم تبعیض، مشهود است. ضربوشتم زنان توسط مردان، بیتوجهی شوهران نسبت به مسئولیت همسرداری (که قانون آنها را حمایت تلویحی میکند) تبعیض در امکانات و احترام به شخصیت و ارزشگذاری به ثمرة کار و میزان پایین مشارکت زنان در کارهای اساسی و جایگاههای تصمیمگیری را نمونههایی از ادعای خود میداند. او در این مورد، آمار دقیقی از کشورهای غرب، بهویژه آمریکا ارائه میکند. در ماده هفتم حقوق بشر، برابری انسانها در برابر قانون، تصریح میشود اما نویسنده به دادگاههای آمریکا اشاره دارد که چگونه زنان به محکومیتهای بیشتر و دوران آزمایشی طولانیتر، در قبال جرم مساوی با مردان، محکوم شدهاند. برداشت نهایی از فمینیسم، از زمان پیدایی تاکنون این است که آنچه در غرب در پرتو این دیدگاه، حاصل شده همانا برابری کامل در آزادی فردی لیبرالی بوده اما در حاکمیت خواهشها بر نفس انسانی، انهدام «خانواده - جامعه» و نابودی شخصیت «فرد - زن»، پیامدهای طبیعی آن بود. میتوان به دو نکته اساسی در نگاه اجمالی به فمینیسم اشاره داشت: الف - تلاشهای فمینیستی با هر نام و عنوان، سرنوشتی یکسان داشته است، چه در نظریه و چه در عمل، بگونهای که میعادگاه «نفسانیت»، مکان ملاقات همة آنها با یکدیگر است و به کرامت زن، توجهی نشده است. ب - گرایشهای مختلف فمینیستی اساساً دارای آبشخوری غیرانسانی شده و گردانندگان و محرکان اصلی آن، در ردیف معتقدین به «اصالت سود» قرار گرفتهاند که پس از انقلاب فرانسه تاکنون مسأله را در نظریههای گوناگون به اجرأ در آوردهاند. این گرایشات در نظامهای کاپیتالیستی، با سیری صعودی و در نظامهای سوسیالیستی، با سرعتی بالا با بیرحمی و خشونت هرچه بیشتر، بردگی زنان را نتیجه دادند. در این بستر ارزشهای نو و شعارهای نو با نقابی فریبندهتر از زمانهای دور، آزادی زن را بهیغما برده است. جدایی از مذهب و بیاعتنایی به احکام الهی، سرلوحه اساسی کار آنان قرار گرفته و هر نوع گرایش به دین و اخلاق را موجب تضییع آزادی فرد دانستهاند و البته «زن» در این میان صدمات بیشتری از مرد متحمل شده است. نویسنده : فاطمه رجبی مظلومیت تاریخی زن در اروپا باعث تلاش متقابل در یکی دو سدة اخیر در غرب شد. کتاب «استیناف حقوق زن» اثر «ماری رولستون کرافت» (1792) آغازی در تکاپوهای زنانه است که متأسفانه ثمرات آن از آغاز تاکنون به بیراهه رفته است. |